*** یک ماهگیت مبارک عزیزم ****
ماهگیت مبارک نفسممممممممممممم
بهار زندگیم ، اولین ماه زندگیت اینگونه گذشت ...
حلما جونم این اولین عکس شماست این عکس 3 ساعت بعد تولدت گرفته شده
عزیزم الباقی عکس های بیمارستانتو تو مطالب مخصوص تولدت قرار دادم
دختر قشنگم این گل زیبا رو بابایی به مناسبت تولد شما برای من و شما گرفتند...
بابایی مهربون من و حلما به خاطر تمام زحماتی که کشیدین صمیمانه متشکریم
عزیزم اینم یه دسته گل دیگه به مناسبت تولد شما ....
عزیزم 29 / 02 / 93 من و شما از بیمارستان ترخیص شدیم و به همراه بابایی و مامان بزرگ ها و ... رفتیم به سمت خونه ، بعد از مراسم قربونی شما اولین بار قدم گذاشتی به خونمون و صفا دادی به خونه
این عکس اولین عکسه که تو خونه از شما گرفتیم
گلم اینجا شما دو روزه بودی ...
خانم خانمای من شما تو این عکس 3 روزه بودی که تو پشه بندت خوابیدی آخه خیلی پشه زیاد بود
شب سوم تولد نیمه های شب با گریه خیلی زیاد بیدار شدی و جیغ میزدی ما خیلی ترسیده بودیم
یهو بابایی اومد پشه بندتو باز کرد ...
چشمت روز بد نبینه ، دید دو تا پشه تو پشه بندته ، خیلی عصبانی شد
و حساب این دو تا پشه مزاحمو رسید
نمیدونیم چطور با تمام مراقبت های ویژه من و بابایی این دو تا مهمان ناخوانده وارد پشه بنده دخمله من شده بودند ...
اینم دخمله نازنازی من که اینقدر ناز خوابیده ...
اینم از نمای نزدیک ، عزیزمی
اینم ناز خانوم من
شما تو این عکس 3 روزه بودی
توجه توجه : مدل های خوابیدن حلما
دخترم ، روز 4 تولدت ما شما رو واسه آزمایش غربالگری و همچنین تست زردی بردیم آزمایشگاه
بعداز ظهر اون روز وقتی جواب تست زردیت آماده شد دکتر تشخیص داد شما بیمارستان بستری شی
آخه یه کوچولو زردی داشتی
من و بابایی خیلی ناراحت شدیم ولی چاره ای نداشتیم
من که اصلا اشکم بند نمیومد تا خود بیمارستان گریه کردم خیلی برام سخت بود بستریت کنند
دخترکم از یادآوری دوباره اون لحظات دوباره اشکم میاد نمیدونی چقدر سخته
انشاالله هیچ مادری بچه اشو تو حالت بیماری نبینه ، انشاالله تمام نی نی ها همیشه سالم و تندرست باشند.
ما رفتیم بیمارستان و شما بستری شد وای که چقدر حالم بد میشد اون همه به تو سوزن میزدن و هی آزمایش میگرفتند آخه تو خیلی کوچولو بودی
من پیشت موندم و فقط بهت نگاه میکردم که تو دستگاهی و هی گریه میکردم
ولی خداروشکر همون چندساعت اول که تو دستگاه بودی زردیت خیلی اومد پایین ولی دکتر گفت باید دوره 48 ساعته طی شه وگرنه احتمال بازگشت هست
من و بابایی هم قبول کردیم و من 48 ساعت بیمارستان پیشت موندم مادرجون و بابایی هم هر چندساعت یک بار میومدند پیش ما ـ اونا هم دلشون طاقت نمیاورد
تو این چند روز هم کلی فامیل و دوستان تماس میگرفتند و پیگیر احوالات خانم خانما بودند از همه متشکریم
خداروشکر بعد از 48 از بیمارستان ترخیص شدی و رفتیم خونه و یه حموم حسابی رفتی توسط مادرجون
اینم عکس بعد از حموم رفتن خوشملم که حسابی خسته بوده و خوابیده
عزیزم اینجا 7 روزه بودی
حلماجونم تو نه روزگیت نافت افتاد و توی همون روز بابایی شناسنامه دفترچه بیمه اتو گرفت
خوشملم روز دهم میلادت مصادف شد با مبعث رسول اکرم (ص ) ما هم تصمیم گرفتیم به همین
مناسبت جشنی ترتیب بدیم
تو این تصویر خانم گل من 10 روزه بوده
تو این روز فامیل دور هم جمع شدند و ورود خانم کوچولوی منو به زمین تبریک گفتند
البته همه هدایای ویژه ای برای شما آورده بودند از همگی سپاسگذاریم
فرشته من اینجا شما 12 روزه بودی ...
عزیز دل مامانی اینجا شما 17 روزه بودی خونه عمه اکرم دعوت بودیم و شما تو مهمونی خیلی خانم بودی
حالا از مهمونی برگشته بودیم و شما خوشمل من عکس گرفتی
دختر خوبم چه ناز خوابیده ...
من و بابایی عاشق این مدل خوابیدنتیم
اگه گفتی این مدل خوابیدن کیه ؟؟؟
نازی من اینجا شما 22 روزه بودی اینم مامان وحلما
حلماجونم 23 روزگیتم رفتیم خونه عمه مریم اونجا هم خیلی خانم خانما بودی
توی 25 روزگیتم من و بابایی و شما رفتیم فروشگاه خرید کنیم اولین حضورت تو فروشگاه بود
حلمای 29 روزه که رفته حموم تا واسه تولد یک ماهگیش حسابی نازدونه بشه
چه ناز خوابیدی دخترم ....
فدای خنده هات ...
عزیزم تولد یک ماهگیت مبارک
تولد یک ماهگیت خونه مادرجون بودیم ...
خوشگلم به چی فکر می کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواب حلماجونم توی یک ماهگی
گنجشک لالا/ سنجاب لالا/ آمد دوباره/ مهتاب بالا/ لالا لالایی / لالا لالایی/ لالا لالایی/ لالا لالایی/
لا لا لالایی/ لالا لالایی/ لالا لالایی/ لالا لالایی!
|
حلما خانمی توی بعداز ظهر تولد یک ماهگیش با مامانی و باباییش رفتند زیارت حرم حضرت جعفربن موسی الکاظم (ع)
البته موقع نماز مغرب و اعشا همش با باباجون بودی ، برده بودتش پیش خودش
زیارت قبول نازدونه خانم
فدای ژست مناجاتت تو صحن حرم
عشق مامان و بابایی