*** پنج ماهگیت مبارک عزیزم ****
5 ماهگیت مبارک عــــــــزیز دلــــــــــــــم
نازنینم پنجمین ماه زندگیت اینگونه گذشت ...
پاییز 1393
حلماجان در آخرین روزهای تابستون یه شب که خاله آسیه و عمو سعید
مهمون ما بودند
خاله آسیه یه هدیه خوشگل داد به شما
مبارک باشه نازنینم
خاله جون ممنون از محبتت
حلما در شهمیرزاد
دخترم ،
در اولین روزهای ماه مهر ما تصمیم به مسافرتی کوتاه خارج از شهر تهران
گرفتیم
و چون شنیده بودیم شهمیرزاد ( یکی از شهرهای استان سمنان )
آب و هوای مطلوبی دارد اونجا رو برای تفریح انتخاب کردیم
سوم مهرماه 93 ساعت 13 من و بابایی و شما به همراه بابابزرگ
و مامان بزرگ و خانواده عمه اکرم و عمومجید و عمو جواد به راه افتادیم .
ساعت 15 برای نهار توقف کوتاهی کردیم و ساعت 17 به مقصد رسیدم
و رفتیم به سوئیتی که از قبل رزرو شده بود
اینجا تازه رسیده بودیم
روز دوم
شب اول خاله سمیه و عموجواد و ساجده هم به ما ملحق شدند
تو عکس پایینگلی رو که من و خاله سمیه
از محوطه چیدیم رو به سرت زدیم که با لباساتم ست
شده
چند تا عکس از طبیعت زیبای شهمیرزاد
اولین حضور حلما در مراسم عروسی
دخترم اولین حضور شما در عروسی مهساخانم بود
که 9 مهرماه برگزار شد
شما تو این عکسا بغل مامان بزرگی
حلما در پیک نیک
11 مهر به همراه مادرجون و خانواده دایی مجید
حلما در خواب در ننوی دست ساز مادرجون
این ننو رو مادرجون برای شما درست کرده به امید اینکه
یه کوچولو خوابت بیشتر شه
حلما در پارک به همراه مامان و بابا
18 مهر من و شما و بابایی رفتیم به پارک
اولین بار که حلما به روی شکم برگشت
دخترم بعد از ظهر جمعه 18 مهر ماه خونه مادرجون بودیم که دیدیم
یهو شما از حالت
خوابیده به پشت برگشتی
وااااااااااااااااااااااااااااااااای ما کلی ذوق کردیم و برات دست زدیم
شما هم ترسیدی و زدی زیر گریه
اولین سفر زیارتی به مشهد مقدس
دختر خوبم 22 مهرماه با هماهنگی قبلی و رزرو بلیت و هتل
عازم مشهد شدیم به مدت سه روز
دوشنبه 22 مهرماه ساعت 9/45 دقیقه صبح بلیت داشتیم
بعد از نماز صبح و صرف صبحانه با ماشین بابایی
به سمت فرودگاه حرکت کردیم
ولی چه ترافیکی دیگه ناامید شده بودیم به فرودگاه برسیم
ولی خدا خواست و دقیقا 90 رسیدیم
بابایی هم ماشینو تو پارکینگ فرودگاه پارک کرد .
حلما در هواپیما
حلماجونم اگه بدونی چه قدر تو هواپیما گریه کردی
مهمان دارهای هواپیما هرکدوم
کاری میکردند تا شما ساکت شی ولی فایده ای نداشت
ولی کم کم به محیط عادت کردی
ساعت 11 رسیدیم به هتل رفتیم و بعد از استراحت کوتاهی
و صرف نهار به حرم رفتیم
و تا آخر شب هم حرم موندیم شما هم به خاطر پوشش زیاد
( هوا سرد بود ) خیلی بیقراری کردی
حلما در هتل
حلما در رستوران
حلما در حرم
خداروشکر سفر خیلی خوبی بود
پنج شنبه 24 مهر ساعت 16 بلیت برگشت داشتیم
که ساعت 19/30 حرکت کردیم
به خاطر تاخیر سه ساعت و نیم هواپیما که کلی همه مسافرها
بلااخص اونایی که مثل ما کوچولو داشتند اذیت شدند
دخترم تو مشهد اتفاقی افتاد و پای مامانی یه کوچولو پیچ خورد
ولی درمانگاه نرفتم
وقتی رسیدم تهران دیدم اووووه اوووه چه ورمی کرده و ...
سریعا رفتیم بیمارستان آقای دکتر گفت باید سریعا گچ بگیرم تا سه هفته
و من کلی غمگین شدم آخه چه جوری شما رو مراقبت می کردم
ولی چاره ای نبود
بعد از گچ گیری مستقیم رفتیم خونه مادرجون
متاسفانه عروسی آقامحسن هم
نتونستیم شرکت کنیم
ما تا سه هفته مهمون مادرجون بودیم
26 مهرماه خونه مادرجون
تولد 5 ماهگیت مباررررررررررررررررررک نازنینم
آرزو کردم خدا را گوهری
سالم و زیبا نگارین اختری
بر سرم او ریخت یکدنیا گهر
داد ما را او زرحمت دختری
دختری مانند گل زیبا و پاک
از همه ناراستیها او بری
او گل کاشانه ما میشود
میکند بر ماهتاب او سروری
لطف حق شامل شده بر حال ما
میگشاید یک به یک بر ما دری
نام او حلما و زیبا گوهریست
چون نگینی هست بر انگشتری
خنده بر لب دارد و نوری به چشم
با نگاهش میکند افسونگری
من چه خوشبختم که دارم دختری
دختری زیبا رخی تاج سری
چشم و ابرویش قرار از کف ربود
بس که داند شیوه های دلبری
او شده نور دو چشمان پدر
میفروشم فخر بر انس و پری
بارالهی لطفت از حد شد فزون
بازهم کردی تو بنده پروری
دوست دارم تا بگویم بشنود
حرف دل با شعر زیبای دری
دخترم زیبا گلم ای عشق من
در نگاهم از همه عالم سری
کاش میشد تا ببینی در دلم
کز همه خوبان عالم برتری
من برایت آرزو دارم همه
خوبی و پاکی و نیکو اختری